بهراد منبهراد من، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

♥بهراد بهترین هدیه ی خدا♥

اولین مسافرت بهراد مامان

سلام ما اومدیم   ما دوشنبه صبح ساعت ۶ بیدار شدیم وای اگه بدونید چقدر خوابم می اومد چون تا دیر وقت داشتم تو وبلاگ اولین ماهگرد بهراد رو ثبت می کردم بعدشم پسر مامان نذاشت بخوابم خلاصه ۸ فرودگاه بودیم ۸:۴۰ پرواز کردیم به مقصد مشهد با پرواز ماهان . خوب بود من اولش یه کمی نگران بهراد بودم که نکنه اذیت شه اما نه پسرم مثل همیشه آقا بود و حرف نداشت تا خود مشهد خوابید وقتی رسیدیم هوا عالی بود یک راست رفتیم هتل استراحت کردیم غروب برای اذان مغرب با پسرم و بابائیش رفتیم حرم پابوس امام هشتم از رواق شیخ طوسی رفتیم پائین نشستیم خیلی عالی بود تقریبا خلوت بود یه آرامش خاصی داشت برای نماز من رفتم تو قسمت خانم ها نشستم و پسرم رو گذاشتم پیش بابائیش ولی...
21 ارديبهشت 1391

ماهگرد 1ماهگی بهراد مامانی

سلام   پسرم بزرگ شده آخه الان ۱ماهه شده انشاالله تولد۱۰۰۰سالگیت البته ۱۰۰۰ هم کمه گل مادر... من و بابائی امشب به افتخار تولد ۱ماهگی پسرمون ۱کیک خوشگل گرفتیم رفتیم خونه پدرجون (حسن) عمو جونها هم بودن آخه پسرم فردا می خواد واسه اولین بار بره مسافرت مشهد ....           ...
18 ارديبهشت 1391

مهمانی پر ماجرا برای مرد شدن پسرم

سلام   دیشب به افتخار اینکه پسرم مرد شد یه مهماننی داشتیم اونم تو باغ پدر جونش برای همین از ساعت ۵ رفتیم اونجا البته مهمانی ساعت ۸ بود  و مهمون ها قرار بود اون ساعت بیان اما ما زودتر رفتیم تا کارها رو انجام بدیم و لازم به ذکر که از گرمی هوا پدر جون و بابائی عرق کردن و رفتن دوباره دوش بگیرن اما........... چشمت روز بد نبینه که یهو هوا ابری شد اما بازم ما نخواستیم جدی بگیریم چون امید داشتیم که حتما الان ابر میگذره و هوا باز میشه اما یک رعد و برقی  زد که ما هارو به خودمون آورد و ساعت ۷ شروع کردیم به جمع کردن میز و صندلی ها پدر جون بنده خدا با عجله زنگ میزد به تالارهای شهر اما از اونجا که شب جمعه بود همه جا از قبل ...
14 ارديبهشت 1391

ختنه بهراد مامان

سلام بهرادی مامان   امروز صبح بعد صبحانه ساعت ۹:۳۰ من و بابائی با مامانی مژگان رفتیم بابل بیمارستان کلینیک همون بیمارستانی که بهراد مامان اونجا بدنیا اومد وقتی رسیدیم اونجا اول رفتیم پیش خانم نامجو وقتی پسرم رو دید کلی نازش کرد بعد تو رو از تو بغلم گرفت و رفت طبقه بالا من و بابائی و مامانی مژگان با کلی نگرانی پشتش می اومدیم اول از همه از جلو در اتاقnicu رد شدیم واقعا حالم بد شد یاد اون روز های بد و تلخ افتادم و رد شدم بعد به جلو در اتاق عمل رسیدیم خانم نامجو به ما گفت که شما اینجا باشید و صبر کنید تا صداتون کنن بعد پسرک ناز مامان رو با خودش برد داخل من با این که خیلی نگران بودم و دلهره داشتم اما به ظاهر وانمو...
9 ارديبهشت 1391

اولین مهمونی بهراد مامان

سلام بهراد مامان   امروز شما واسه اولین بار به مهمونی رفتی ساعت ۱۱:۳۰ حاضرت کردم و رفتیم خونه بابا بزرگت یعنی بابای بابائی بابا بزرگ مامان بزرگ بابائی هم اونجا بودن آخه اونا هنوز پسر منو ندیده بودن کلی با دیدنت ذوق کردن ناهار و شام پیششون بودیم  برای شام عمو جون و زن عمو جونت هم اومدن خلاصه خوش گذشت همش بغل اونا بودی... بعد شام خدا حافظی کردیم۳تایی رفتیم بیرون البته اونم برای اولین بار تو که انقدر تو ماشین آروم بودی و کیف می کردی که من و بابائی کلی خندیدیم بعد بابائی برامون بستنی فالوده خرید و رفتیم خونه... این بود خاطره ای از اولین مهمونی بهراد مامانی اینم بابائی بهراد ...
1 ارديبهشت 1391

14 روزگی بهراد

  سلام کوچولو مامان امروز۱۴روزه شدی با وجود تو روز و شب شیرین و زود میگذره  و من و بابائی خوشبختیم چون خدا تو رو به ما داده .... بهراد مامان دوست دارم بی نهایت........... ...
31 فروردين 1391

اولین واکسن بهراد

امروز اولین واکسنت رو زدی   الهی مادر به قربونت بره که طاقت درد کشیدنت رو نداره واسه همینم مامان مژگان و بابائی بردنت خدا کنه زیاد درد نداشته باشه که من دل ندارم گل مادر..... راستی پسرک مامان امروز ۱۰ روزه شدی مبارکت باشه یکی یه دونه ی مامان و بابا چون الان تو ایام فاطمیه هستیم قرار شد تا بعد این ایام صبر کنیم تا بعد یه جشن بگیریم برات تا اون موقع بزرگتر میشی بهتره.... ...
27 فروردين 1391

بالاخره پسرم اومد خونه

سلام گل مامان   بالاخره آوردیمت خونه البته با رضایت شخصی مرخصت کردن آخه امروزم گفتن که مرخص نیستی و باید بستری باشی ما هم با یه دکتر دیگه مشورت کردیم و اون دکتر گفت که رضایت بدیم و ببریمت پیشش و ما بعد انجام دادن کارهای اداری بیمارستان با کلی نگرانی بردیمت پیش آقای دکتر معتمد متخصص نوزادان و کودکان اون هم با انجام معاینه روی تو گفت که پسرت سالم سالم و کار بسیار بسیار درستی کردید که رضایت دادین وزنت ۷۰۰ گرم کم شد مامانی آخه وقتی به دنیا اومدی ۳.۴۰۰ بودی اما الان ۲.۸۰۰زیزم  الاهی مامان فدات بشه که حاضر نیست یه خال موت کم شه باز هم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که سالم سلامت اومدی پیش ما............ الهی هیچ بچه ای م...
23 فروردين 1391